بگذاشتم به هم بد و نیک زمانه را آزاده ام، نه دام شناسم، نه دانه را سرمای سرد مهری گل بود در چمن آتش زدیم خار و خس آشیانه را کنج قفس بایمنی او بهشت نیست بی دام دیده ایم ازین گوشه دانه را از حلقه های زلف تو داغم که می دهند انگشتر سلیمان انگشت شانه را تیر مراد من به هدف بر نمی خورد در خانه ی کمان بنهم گر نشانه را خواهم اگر زگوشه ی عزلت برون روم گم می کنم زنابلدی راه خانه را در کوی یار سربنه و خود برو، کلیم با خود مبر امانت این آستانه را کلیم کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/90084