تا یافتم رسایی دست کشیده را آورده ام به چنگ مراد رمیده را عریان تنی خوشست ولی ذوق دیگرست جیب دریده دامن در خون کشیده را کاری اگر ز صورت بی معنی آمدی می بود دلبری خم زلف بریده را خاری اگر به پای طلب ناخلیده ماند از سر مگیر راه به پایان رسیده را منکر شدن ز صحبت پنهان چه فایده نتوان نهفت خون، لب لعل گزیده را آنجا که شمع روی تو افروخت باغبان دامن زند چراغ گل نو دمیده را جایی که کار دانه کند قطره ی شراب آرد به دام طبع ز عالم رمیده را در گردن هزار تمنا فکنده ای ای شیخ شهر دست ز دنیا کشیده را اشک سبک عنان به رفیقان نایستاد در ره به جا گذاشته رنگ پریده را این بخت بی تصرف ما رام خود نکرد یک ره کلیم دلبر عاشق ندیده را کلیم کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/90085