که خریدی ز غم گردش دوران ما را دیده گر مفت نمی داد بطوفان ما را مفلس ار جنس خود ارزان نفروشد چکند کم بها کرد تهی دستی دوران ما را اشک این گرسنه چشمان مزه دارد هرچند دهر بر خوان تهی ساخته مهمان ما را در چمن دیده زنظاره گل می پوشم تا نگیرد نمک آن لب خندان ما را عمر آخر شد و انگاره آدم نشدیم گرچه زود است قضا اینهمه سوهان ما را ناصحان گر نتوانید که آزاد کنید بفروشید بآن زلف پریشان ما را خصمی زشت بآئینه چه نقصان دارد چه غم ازدشمنی مردم نادان ما را چون گهر غربت ما به ز وطن خواهد بود دربدر گو بفکن گردش دوران ما را چشم جادوی تو هر چند برد دل ز کلیم باز دل می دهد آن عشوه پنهان ما را کلیم کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/90106