باده در دور غمت بسکه نشاط افزا نیست پنبه را نیز سر همدمی میناست می نمایند مه عید بانگشت، بهم سوی ابروی تو میل مژه ها بیجا نیست هیچ ازین دیده خونابه گشادیم نشد چکنم گوهر مقصود درین دریا نیست لب ز هم وانشود تا ز می اش پر نکنم شیشه سان غلغل نطقم بجز از صهبا نیست هوش دادم بصبا بوی تو نگرفته هنوز تا نگویند که مجنون تو خوش سودا نیست گر ندارد غم ما دهر، نرنجیم ازو زانکه در خاطر ما نیز غم دنیا نیست آخر دور فلک شد، بکدورت خو کن باده صاف دگر در ته این مینا نیست یک بیک وعده او را همه دیدیم کلیم نیست یکروز که شرمنده صد فردا نیست کلیم کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۴۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/90119