آن سرو روان تا به گلستان گذری داشت پروانه صفت گل هوس بال و پری داشت دل از خم زلف تو برون رفت و نگفتی کاین حلقه ی ماتم زدگان نوحه گری داشت گامی به غلط هم سوی مقصود نرفتیم گویی ره آوارگیم راهبری داشت پیوسته چو آیینه طفیلی نگاهم او سوی من افکند و نظر با دگری داشت تا شد مژه بی اشک فتاد از نظر من اکنون چه کنم رشته که گاهی گهری داشت بی آب درین بادیه یک گام نرفتیم هر نقش قدم در ره او چشم تری داشت آشفتگی زلف تو ربط از سخنم برد زین بیشتر این رشته ی شوریده سری داشت پروانه کسی در قفس این شمع نکردست در پای تو افشاند اگر بال و پری داشت منگر به کلیم از سرخواری که درین باغ این خار بن سوخته هم برگ و بری داشت کلیم کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۵۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/90126