هرگز دلت نشان گذار وفا نداشت سنگی که ره فتاد بر او نقش پا نداشت دل از هجوم درد تو شرمندگی کشید ویرانه حیف درخور سیلاب جا نداشت شمعم ز باد دامن فانوس می کشد آن محنتی که در ره باد صبا نداشت از های های گریه ی من تا دلش گرفت دیگر چو آب تیغ، سر شکم صدا نداشت بر سینه خط زخم چو خوانا نوشته شد داغ ارچه بود حاجت این نقطه ها نداشت روزی هزار بار اگر گریه دیده را میشست بی تو خانه ی چشمم صفا نداشت جز خاک کوی دوست که نتوان ازو گذشت از چاک سینه بستن خونم دوا نداشت گر آب ودانه در قفس مرغ دل نبود صیاد را چو جرم قفس این فضا نداشت از گریه ام که زیب عروسان گلشنست پای گلی نبود که رنگ حنا نداشت کلیم کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۵۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/90132