از من غبار بسکه بدلها نشسته است بر روی عکس من در آئینه بسته است اندیشه ای زتیر و کمان شکسته نیست زآهم نترسد آنکه دلم را شکسته است خوار است آنکه تا همه جا همرهی کند نقش قدم بخاک ازین رو نشسته است روشندلان فریفته رنگ و بو نیند آئینه دل بهیچ جمالی نبسته است وحشی طبیعتم، گنه از جانب منست نامم اگر ز خاطر احباب جسته است بر توسن اراده خود کس سوار نیست در دست اختیار عنان گسسته است کار کلیم بسکه ز عشقت بجان رسید ناصح بآب دیده ازو دست شسته است کلیم کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۸۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/90157