صبح شکفتگی ز شفق کم بهاترست خو کن به گریه، خنده ز گل بی وفاترست رسم رهش ز همت اهل جهان مخواه طفلند و دستشان به دهن آشناترست ما اجر از عبادت ناکرده می بریم هر طاعتی که فوت شود بیریاترست در باغ دهر از خنکی های روزگار هر جا سموم بیش وزد خوش هواترست بر ساز بخت تار کشیدست عنکبوت طنبور ما ز دست تهی بینواترست لخت جگر به کوی تو نگرفت قدر اشک آتش ز آب در همه جا کم بهاترست دیدم کلیم، فقر غنی، کلبه ی فقیر ویرانه ی جنون ز همه دلگشاترست کلیم کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۹۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/90165