آن درد که استخوان شکن نیست معمار کهن بنای تن نیست امروز چراغ اهل فقرم چون فانوسم دو پیرهن نیست نشنیده حدیث آشنائی هر کس که به خویش در سخن نیست لعل لب او نگین تنگیست افسوس که جای نام من نیست ما را ز کف اختیار رفته جز باد به دست بادزن نیست از جور تو ماجرا نخیزد اینجاست که زخم را دهن نیست ایام سیاه توبه ی ما زلفیست که کوته از شکن نیست دودیم به گلخن زمانه ما را آرام در وطن نیست در عریانی کلیم دارد آن آسایش که در کفن نیست کلیم کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۹۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/90173