تمام کاهش تن جمله آفت جانست مگوی عشق که این آتش و نیستانست براه عشق که پائی نمی رسد بزمین غمی که هست ز محرومی مغیلانست بکن لباس تعلق که خار وادی قرب گرفته دامن دیوانه ایکه عریانست ز سود راه فنا قطره می شود دریا حباب دشمن سر بهر جمع سامانست رواج شور جنون کو که بینمک شد شهر درین دو روز که دیوانه در بیابانست ز انقلاب زمان در پناه جهل گریز که آنچه مانده بیک حال عیش نادانست فروغ عارضت از حلقه های زلف سیاه چو روشنائی ایمان بکافر ستانست بترک سر نتوانم ز سرنوشت برید وگرنه چون قلم از سر گذشتن آسانست ملایمت کن اگر طاقت جدل تنگست کلیم چربی کاغذ علاج بارانست کلیم کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۰۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/90177