آن یار گزین که خشمگین نیست خوشبوست گلی که آتشین نیست همچون قلم از سیاه بختی جز گریه مرا در آستین نیست مگذر ز قمار بوسه بازی آنجاست که نقش بد نشین نیست دل آب ز آهن قفس خورد دیگر ز بهشت دانه چین نیست از بسکه دلم ز درد شادست می سوزم و ناله ام حزین نیست دردسری از خمار دارد با زاهد اگر چه درد دین نیست در عالم خاک پای مگذار بیخار آنجا گل زمین نیست قدر دونان ز بس بلندست درد خم باده ته نشین نیست آن لعل لب و نشان بوسه این نقش بنام آن نگین نیست تا چند کلیم شکوه از دل آتشکده ایست بیش ازین نیست کلیم کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۰۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/90182