منم که تنگدلی باغ دلگشای منست بدستم آبله جام جهان نمای منست رسید همرهی بخت واژگون جائی که هر که خاک رهم بود خار پای منست بدستگیری افلاک احتیاجی نیست کلیم وقتم و افتادگی عصای منست بخاک و خون کشدم هر کجا که سرو قدیست هر آن نهال که بالا کشد بلای منست چنینکه دیدن وضع زمانه جانکاهست بدیده هرچه غبارست توتیای منست طبیب از عرق شرم نسخه ها را شست ز بسکه منفعل از درد بیدوای منست ز بسکه موج غمم در میان گرفته کلیم ز من کناره کند هر که آشنای منست کلیم کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۱۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/90191