براه عشق تو جز اشک و آه با من نیست از آن متاع چه بهتر که باب رهزن نیست زبس گداختم از غم چنان سبک شده ام که خون ناحق من نیز بار گردن نیست بغیر دیده و دل کز غمت فروغ برند دو خانه هرگز از یک چراغ روشن نیست درین چمن دل ما همچو غنچه پیکان ز صد بهارش امید یکی شکفتن نیست برای قافله کعبه سبکباری هزار بدرقه و راهبر چو رهزن نیست دلم که در کف عشقت ز موم نرم تر است چو وقت پند شود کم ز سنگ و آهن نیست ببحر هستی غیر از حباب نتوان یافت سری که منت تیغ تواش بگردن نیست کم از هنر نبود عیب چون بجا باشد که تنگ چشمی عیب است و نقص سوزن نیست کلیم را سر همخانگی بشعله بود وگرنه جائی بهتر ز کنج گلخن نیست کلیم کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۵۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/90226