از آن بچشم ترم بیحجاب می آید که کار آینه گاهی ز آب می آید اگرچه دیده بپایت نمی توانم سود خوشم که اشک منت تا رکاب می آید چو بینمت نتوانم که ضبط گریه کنم زدود زلف بچشم من آب می آید بملک حسن کسی با تو روبرو نشود سخن در آینه و آفتاب می آید حیا بگوشه آن چشم مست جا کرده چو زاهدیکه ببزم شراب می آید ز کشت سوخته ام بسکه دود می خیزد سرشک رحم بچشم سحاب می آید بکار و بار جهان دیده را دگر مگشا چه فال عافیت از این کتاب می آید کدام خرمن گل را کشیده در آغوش کز آب آینه بوی گلاب می آید جواب نامه همین پاره کردنست کلیم مگو که قاصد ما بی جواب می آید کلیم کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۵۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/90327