بی ستمکش صبر و آرام از ستمگر می رود می رود دریا زپی، ساحل چو پس تر می رود جوش سودا را علاج از دیده تر می کنم آب می ریزند بر دیگی که از سر می رود نه همین خم را دل پر، زین حریفانست و بس زین تنک ظرفان چه خون کز چشم ساغر می رود طالع دون از پی یک مطلب عالی نرفت بخت ما دایم بصید مرغ بی پر می رود آنچنان خونین دلی دارم که چون سوزد زغم خون زدودش جای اشک از چشم اختر می رود از دل من دیده ویران شد زدست انداز اشک می رود آبادی از راهی که لشکر می رود ما و شمع از ترک سر آزاد از محنت نه ایم آتش سودا بجا ماند اگر سر می رود طفل اشکم آنچنان عادت بدامن کرده است کز کنارم راست تا دامان محشر می رود می رود بر آب اگر زاهد کلیم از آبله در ره سودای او بر روی اخگر می رود کلیم کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۸۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/90356