نه زمی هر جا تنک ظرفی که برد از پا فتاد آنکه لاف پهلوانی زد هم از صهبا فتاد گردباد از سیر صحرا پای در دامن کشید نوبت هامون نوردی تا باشک ما فتاد گریه نبود دیده ام گر دجله افشانی کند کاب در چشمم ز دود آتش سودا فتاد تا دم آخر بود سر در هوا مانند شمع دیده هر کس که بر آن قامت زیبا فتاد می دهد ز آشفتگی درس سیه روزی ز ما زلف او با این پریشانی چه خوش انشا فتاد عندلیب آن گلستانم که بندد باغبان دیده را هر گه نقاب از چهره گلها فتاد هر که در راه طلب خو کرد با آوارگی گر بسان شمع یک جا شد مقیم از پا فتاد از کمال اتحاد حسن و عشق آخر کلیم هر گره کز زلف او وا شد بکار ما فتاد کلیم کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۹۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/90366