نه بمی گرد کدورت از دل ما می رود غم ازین ویرانه هم از تنگی جا می رود بر میان نازکت اندیشه نتواند گذشت راه باریکست پایش ناگه از جا می رود اینقدر باید بمی دلبستگی، رشکست رشک تا دهد یکقطره خون از چشم مینا می رود راه پرخار و تهی پایان دشت شوق را آبله کفش است آنهم کی بهر پا می رود دل بامید مداوای که دیگر خوش کند خسته چون نومید از پیش مسیحا می رود شمع آخر بر سر پروانه خواهد آمدن مهربان خواهی شدن این سرکشیها می رود گرچه محتاجیم چشم اغنیا بر دست ماست هر کجا دیدیم آب از جو بدریا می رود بسکه عشرت می رمد از من درین محفل کلیم باده در دور من از ساغر بمینا می رود کلیم کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۳۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/90409