کی آن صیاد بی پروا پی نخجیر می گردد که دایم در رهش صد صید از جان سیر می گردد صبوری چون ز حد بگذشت کاری رو نمی آرد که دارو کهنه چون گردید بی تأثیر می گردد خط سبزت عنان اختیار از دست و دل برده بهارست و دگر دیوانه بی زنجیر می گردد سراپای وجودم باده شد از حرص میخواری ولی همچون حبابم چشم و دل کی سیر می گردد شراب کهنه می نوشم ببزم او چو بنشینم بمن تا نوبت آید دختر رز پیر می گردد کلیم آن گردش چشم و نگاه دمیدم کم شد چو ساقی سرگران افتاد ساغر دیر می گردد کلیم کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۳۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/90413