نگه چوگرم بر آن پرحجاب می گذرد گلاب آن گل روی از نقاب می گذرد اگر ز دل بتغافل گذشته مژگانش چنان گذشته که سیخ از کباب می گذرد سپند آتش شوقیم کار ما سهل است بیک طپیدن دل اضطراب می گذرد ندیده محنت سرگشتگی چه می داند درین محیط چها بر حباب می گذرد غم زمانه چرا نگذرد بآسانی چنین که عمر زغفلت بخواب می گذرد حنا بتوسن آن شهسوار می بندد گهی که اشک منش از رکاب می گذرد بغیر زخم جفاهای بیشمار تو نیست بملک عشق اگر بیحساب می گذرد نمی رود قدم عقل در ره جرأت شناور است و بکشتی ز آب می گذرد کلیم را تو اگر رخصت سئوال دهی باین نشاط ز فکر جواب می گذرد کلیم کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۴۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/90417