ببزمت شب خوش آن عاشق که سرگرم فغان افتد شود چون صبح روشن راست چون شمع از زبان افتد چمن از بسکه تاریکست بی شمع جمال او فروزم گر چراغ ناله مرغ از آشیان افتد بخلوت هم نقاب از چهره هرگز برنیندازد مبادا شمع را زین بیشتر آتش بجان افتد قبول عشق اگر داری طمع، از خرمی بگذر که گل چون بشکفد اینجا زچشم باغبان افتد اگر بر هم خورد عالم همان بر جای خود باشم نخواهد بردنش گر سایه در آب روان افتد بسوز سینه پرناوکم گاهی نگاهی کن تماشا دارد آن آتش که اندر نیستان افتد کلیم از چشم یار افکند این بخت سیه ما را الهی کوکب بختم ز بام آسمان افتد کلیم کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۵۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/90425