مرد حق بین که بلا را ز خدا می بیند تیغ را بر سر خود بال هما می بیند دیده را میل کشی چون دگران سرمه کشند گر بدانی نظر بسته چه ها می بیند زنگ می خواهد از آئینه نظر چون تنگست ای بسا دیده که تن را به قبا می بیند عالمی را که کتابست به حق راهنما کعبه دارد هوس و قبله نما می بیند بخت ما در شب زلف تو دمی خواب نکرد اینقدر خواب پریشان ز کجا می بیند نیست بیقدر کسی در نظر تنگ جهان خاک را دسته ی گل بر سر ما می بیند دیده بستن زجهان فیض و گشایش دارد چون گدا کور شود برگ و نوا می بیند هر که را دیده نبندند ز کویت نبرند پیش پا گر چه نبیند به قفا می بیند تیره گردید کلیم آینه ی زانوی من بس که در گوشه ی غم روی مرا می بیند کلیم کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۸۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/90461