گر کرم در طبع نبود باده اش پیدا کند شیشه می ترک سر از همت صهبا کند سوزن عیسی همی باید که بخت سختگیر در ره شوقت مرا خاری برون از پا کند دست ما را می تواند انقلاب روزگار از گریبان آورد در گردن مینا کند گوهر قدر عزیزان را سپهر بی تمیز توتیا سازد ولی در چشم نابینا کند آنچه اول غرق گردد کشتی امید ماست گر سراب ناامیدی را فلک دریا کند همچو شمع آتش زبانم لیک وقت عرضحال می نشینم منتظر تا گریه راهی وا کند نزد مستان کشتی می را هنر بی لنگریست در کف دریاکشان عیبست اگر مأوا کند بیش ازین نبود که سرکوبی بهم خواهد رسید بخت دست قدرت ما را اگر بالا کند گر دلم تنگست چون دستم ازین شادم کلیم فکر دنیا ره نمی یابد که در وی جا کند کلیم کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۹۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/90467