چه شد گاه از زبان خامه نام این پریشان بر بر آر از پستی گمنامی و بر صدر عنوان بر زبوی وصل روح کشتگان را شاد کن گاهی زنقش پای خود گل بر سر خاک شهیدان بر چرا بیهوده می کوبی در هر باغ و بستان را تو گر خاری بپا داری زراهش گل بدامان بر تماشای جهان گر ذوق داری دیده بر هم نه اگر خواهی که بگشاید دلت سر در گریبان بر سر و جانان براهت می دهم گر سر فرود آری سرم بردار پس آنگه بمزد دست سامان بر هزاران شب بسر بردند با هم شمع و پروانه تو هم ای شمع شب خیزان شبی با ما بپایان بر سیه روز و پریشان خاطر و آشفته احوالم صبا اینست پیغامم بآنزلف پریشان بر جنون خواهد بیابان سنگ طفلان هم هوس دارد مرا ای بخت یاری کن بمیدان صفاهان بر کلیم اندر غریبی آزمودی قیمت خود را کنون همت بورز این زیره را دیگر بکرمان بر کلیم کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۹۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/90470