آهم اثر نیافت ز فریاد بیوقوف شاگرد را چه بهره ز استاد بیوقوف در پنجه داشت ناخن و دربند تیشه بود آه از نکرده کاری فرهاد بیوقوف مشکل که این شکار در آید بدام تو دل مرغ زیرکست و تو صیاد بیوقوف شعرم بمو شکافی ادراک مدعی خندد چو نوعروس بداماد بیوقوف بنگر کلیم چون فلکم زار می کشد کافر مباد کشته جلاد بیوقوف کلیم کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۴۱۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/90488