خم زلفی است دگر دام گرفتاری دل که درو موی نگنجیده زبسیاری دل راهزن را نبود باک ز فریاد جرس ترک یغما نکند غمزه ات از زاری دل دید چون بیکسی ما دل آهن شد نرم ماند پیکان تو در سینه بغمخواری دل خنده بر بخت زنم یا بوفاداری دوست گریه بر خویش کنم یا بگرفتاری دل طاقت صبر و سکون در سر کار دل رفت عاشقان خانه خرابند ز معماری دل آنکه بگذاشت چنین نرگس بیمار ترا گفت منهم نکنم چاره بیماری دل مذهب بنده و آزاد همین یکحرفست چیست آزادی کونین، سبکباری دل عشق چون تیغ کشد بر دل بیچاره کلیم کیست جز داغ که آید بسپرداری دل کلیم کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۴۱۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/90489