دل را از آن دو طره پرفن گرفته ام از هند زلف رخصت رفتن گرفته ام با شعله ام بنسبت عریانی الفت است زان روی جا بگوشه گلخن گرفته ام هرگز ز سنگ دلشکنانم هراس نیست این شیشه را برای شکستن گرفته ام دانسته ام حقیقت خود را چنانچه هست در کین خویش جانب دشمن گرفته ام چشم از جهان ببستم و نور دلم فرود روشن شده است خانه چو روزن گرفته ام آخر بسان فاخته ام شد گلو کبود منت ز خلق بسکه بگردن گرفته ام تا چند در نی قلم آتش زند سخن من هم کلیم خامه ز آهن گرفته ام کلیم کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۴۵۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/90533