خاک نشینی است سلیمانیم دست بود افسر سلطانیم هست چهل سال که میپوشمش کهنه نشد جامه عریانیم جوش سرشکم بمقام وداع جمعم و سرگرم پریشانیم نسخه گرفتست نظام جهان از نسق بیسر و سامانیم خاک تواضع ز ازل ریخته دست قضا بر خط پیشانیم روی نیاز از همه سو تافتم قبله نفهمیده مسلمانیم بخت ز آغوش من انگیخته همچو صدف باعث ویرانیم در دهن از روزه حرمان من نیست جز انگشت پشیمانیم من ز سواد سخنم چون کلیم نه همدانی و نه کاشانیم کلیم کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۴۹۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/90566