چه نیکو گفت با گردن کشی سر در گریبانی که ما را نیز در میدان دلتنگیست جولانی ز بیبرگی متاع خانه من نیست غیر از این بجز بلبل نباشد آشیان را برگ و سامانی گل رخساره ات آب دگر دارد، سرت گردم برویت بوده امشب باز حیران چشم گریانی گریبانگیر من شد آشنائی، وادئی خواهم که از بیگانگی خارش نگیرد طرف دامانی هزارم عقده پیش آمد براه ناامیدی هم درین وادی سرابی را ندیدم بی نگهبانی بگردان گرد هر مویت، دل و جان اسیرانرا که امشب بهر زلفت دیده ام خواب پریشانی بزیر سنگ طفلان شد تن دیوانه پوشیده جنون خلقت زخارا داد هر جا دید عریانی چو در گلشن نشینی شاخ گل در گوشه بزمت نشیند منفعل از خویش چون ناخوانده مهمانی سپند از گرمی آتش نبیند آنچه میبیند کلیم از آب حیوان تغافل تا برد جانی کلیم کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۵۶۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/90638