چه شد که بی سببی پا کشیدی از همه جا لوند مشرب و آنگاه خویشتن داری زر شراب بدستت فتاده است مگر که رفته رفته ز مستی عزیز دیداری ز دستگیری اهل هنر عجب دارم ز روزگار نمی آید اینقدر یاری مگر که در گرو باده کرده ای دستار کنون ز برهنگی سر برون نمی آری بس است بر سر ژولیده، موی ژولیده بیا که مفت گران جان بود سبکباری ز چشم یار تو پیغام وصل آورده بکشور تنت ار آمده است، بیماری همان بخانه خود زود باز می گردد که قاصدان را رسمست زود رفتاری کلیم کاشانی : دیوان اشعار : قطعات : شمارهٔ ۳ - شکوه از مفارقت دوستی گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/90662