ساقی بده می که بود مستیش فنا تا وارهاندم ز خمار منی و ما زان باده که چون که بنوشیم جرعه فارغ کند ز غصه دنیا و دین مرا از جام عشق جمله جهان مست و بیخودند رقاص و کف زنان همه گویند تن تلا پر شد زیار عرصه کونین و همچنان بی دیده در طلب که کجا جویمش کجا ذرات غرق بحر محیطند و از عطش جویای قطره شده هر یک چو بی نوا دایم حریف شاهد و می باش و پاکباز گر زانکه میروی ره رندان بی ریا جامی بدست مست و خرامان رسید یار گفتا اسیریا بکجا میروی بیا اسیری لاهیجی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/90871