خورشید رخت از همه ذرات چو پیداست بروحدت تو جمله جهان شاهد و گویاست بی بهره ز دیدارتوشد دیده اعمی بینا بجمال رخ تو دیده بیناست بر بحر قدم نقش حبابست مراتب ظاهر همه موجست و حقیقت همه دریاست ذرات جهان ظاهر و باطن بحقیقت از نور تجلی جمال تو هویداست از باده توحید دلم مست مدامست جانم ز فروغ رخ تو واله و شیداست چون غیر تو در صورت و معنی نتوان یافت پس این همه تغییر و تفاوت ز کجا خاست حیران جمال رخ یار است اسیری زان فارغ و آزاده ز دنیا و زعقباست اسیری لاهیجی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۰۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/90934