جان ما عاشق سروقد جانانه شدست غرقه بحر غمش از پی در دانه شدست مست عشقست و کند میل شراب لب او تا که مخمور دو چشم خوش مستانه شدست ساخته قبله خود کویش و از دین فارغ کعبه یک سو بنهادست و به بتخانه شدست شمه تا خبر از عشق بتان یافته است بیخبر از غم این بیدل دیوانه شدست دارد از شادی وصلش ز غم هجر فراغ عشق را تا دل او مسکن و کاشانه شدست تا بمعشوقه پرستی بجهان مشهوری قصه لیلی و مجنون ز تو افسانه شدست شد گرفتار بلا جان اسیری زان دم که نهان گنج غمش در دل ویرانه شدست اسیری لاهیجی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۱۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/90949