صورت یاربخواب امد و در گوشم گفت
که بخفتن نتوان در معانی را سفت
خیز اندر پی مطلوب درآ از سر درد
در طلب روز مخور شب همه شب نیز مخفت
نقش اغیار برون کن ز درون دل خود
تا که با یار همیشه بودت گفت و شنفت
عاقبت دیده جان باز کند بررخ دوست
هر دلی کو بغم و درد مدام آمد جفت
جان و دل ساز فدا گر هوس دیدارست
زانکه اینجا بکسی رو ننمایند بمفت
توئی تست حجاب تو اگر رفت توئی
یار بینی که عیانست ز پیدا و نهفت
رودر آئینه دل گفت نماییم دگر
زین سخن جان اسیری چو گل تازه شکفت
اسیری لاهیجی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۴۵
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/90975