تا که خورشید جمالت بجهان تابان گشت از شعاعش همه ذرات مه تابان گشت دل که در کوی غم عشق تو منزل سازد بیقین خانه عیش و طربش ویران گشت بار دیگر سرو سامان بجهان باز نیافت جان که در عشق تو سرگشته و بی سامان گشت جان بیمار ز دردت بدوائی نرسید گرچه عمری بجهان در پی این درمان گشت پرتو نور تجلی تو بر دل چو بتافت جان و دل بین که ازآن دم بچه رو حیران گشت از خیال خرد و صبر و سکون بیزارست جان که او عاشق و شیدای رخ جانان گشت در همه شهر شود شهره بناموس و بنام هرکه در کوی ملامت پی این رندان گشت گو مجو زاهد ماشیوه تقوی ز کسی کو برندی و بمستی بجهان دستان گشت نامرادی و غم عشق و ریاضات و سلوک بر اسیری بهوای تو همه آسان گشت اسیری لاهیجی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۵۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/90989