درد بی درمان بعالم دردماست کانچنان سرو روان از ما جداست محنت ایام و غم های جهان ز اشتیاق او نصیب جان ماست کی علاج درد ما داند طبیب درد و سوز عشق دردم را دواست در هوایش رفت عمر و همچنان جان و دل در آرزوی آن لقاست من فدای آنکه از هستی خویش نیست گشت و در بقای بی فناست حیرت اندر حیرت آمد حال ما هر دمش با ما چو نوعی عشوه هاست واقف حال اسیری آن کسی است کو بدرد عشق دایم مبتلاست اسیری لاهیجی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۶۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/90990