بیا که یار ز رخسار پرده را بگشود بیا که هر چه نهان بود آشکار نمود بیا که مجلس ما بزمگاه مستانست بیاکه ساقی و جام است و بانگ ساز و سرود بیا و باده بنوش و زیان خود طلب چو ره بدوست نبردی، ز زهد خشک چه سود بیا که میکده در باز کرد باده فروش که عارفانه بنوشیم می برغم حسود چه شد که جمله ذرات مست و بیخبرند نگر مگر در میخانه ساقیم بگشود کنون که فرصت عمر است خوش غنیمت دان شراب و شاهد و مطرب نوای بربط و عود حریف ما شو و می نوش و روی ساقی بین ببزمگاه شهود آ چه جای گفت و شنود بیا و پیر خرابات عشق را دریاب که رهبرست و بمعشوق میرساند زود چه باده های پیاپی که میدهد ساقی بجان مست اسیری درون بزم شهود اسیری لاهیجی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۷۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/91008