یار با ما پرتوی از نور روی خود نمود صبر و هوش و جان و دل زین عاشق بیدل ربود چون شدم فانی ز خود در پرتو آن نور ذات گشت روشن بر من این اسرار از فضل و دود کین جهان چون ذره روشن ز آفتاب روی اوست هم ز وی بوده همه ذرات را بود و نمود در مزایای مظاهر نیست ظاهر غیر دوست اوست عابد اوست معبود اوست ساجد هم سجود اوست مؤمن اوست ایمان اوست کافر اوست کفر طالب و مطلوب و شاهد اوست مشهود و شهود جمله ذرات را از ظلمت آباد عدم رش نورش آورد بی شک به صحرای وجود جمله را حق موی پیشانی گرفته می کشد بر صراط المستقیم از مؤمن و گبر و یهود حق چو فرمودست والله بکل شی محیط پس نباشد هیچ کس را اندرین گفت و شنود چون اسیری هرکه شد واقف ز اسرار نهان فارغ است از کفر و دین و رسته از جمله قیود اسیری لاهیجی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۰۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/91039