تا که دریای قدم آمد بجوش گشت صحرای دو عالم پرخروش در نقاب کفر زلف بیقرار نور ایمان رخ خوبت مپوش تا نمودی حسن رخسار چو ماه از دل و جانم ربودی عقل و هوش ترک زهد و دین و دنیا در رهت هست آسان پیش رند باده نوش مستی و مخموری امروز ما هست از آن می ها که یارم داد دوش واقفم از ذوق مستی تا دلم شد مرید پیر جام می فروش دربدر بی پا و سرگردیده ام چون اسیری سال ها در جست و جوش اسیری لاهیجی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۸۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/91116