ای جمال جان فزایت وایه جان و دلم
مهر رخسار تو کرده خانه در آب و گلم
دعوی عقل و قرار ما هم از دیوانگیست
ورنه با سودای عشق او که گوید عاقلم
کشته شمشیر هجرانست جان بیدلان
من به تیغ وصل جانان ای عجب چون بسملم
میل عاشق باوفا و مهر معشوقست من
از کمال عشق با جور و جفایش مایلم
هر دو عالم یار می بینم ندارم فکر غیر
من همه حق دیدم و فارغ ز فکر باطلم
صد نشان در هر قدم دیدم ز یار بی نشان
تا درین ره شد مقام بی نشانی منزلم
گر کند قتل اسیری گو بدست خویش کن
خون خود کردم بحل گر یار باشد قاتلم
اسیری لاهیجی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۵۷
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/91187