باز از سودای زلفش بی سرو سامان شدم در شعاع حسن او شیدائی و حیران شدم تا که خورشید جمال نوربخش او بتافت ظلمت ما نور گشت و همچو مه تابان شدم چون بدیدم از همه ذرات مهر روی دوست عارف اهل یقین و صاحب عرفان شدم گر چه بودم قطره چون در بحر کل گشتم فنا در بقا بعدالفنا دریای بی پایان شدم دین و دنیا چون فدای عشق جانان ساختم در طریق عاشقی سرحلقه رندان شدم در قمار عشق جانان جان و دل درباختم محرم بزم وصالش بی دل و بی جان شدم عارفان گر شهره شهرند اسیری از عمل من بمحض موهبت اعجوبه دوران شدم اسیری لاهیجی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۵۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/91189