از حد گذشت نوبت هجران جان ستان وقت است کز وصال تو گردیم شادمان تا با خودی ز وصل نخواهی شنید بو واصل گهی شوی که نیابی ز خود نشان وصل تو نیست لایق زهاد خودپرست این دولتی است در خور عشاق جان فشان ره می نمود جانب هستی خرد ولی عشقم بسوی فقر و فنا برد موکشان چون در طریق عشق حجابست کبر و ناز دارم همیشه روی نیازی برآستان زنگ خیال و وهم زمرآت دل زدای تا روی جانفزاش نماید درو عیان از جام عشق جان اسیری چو مست شد فارغ ز هست و نیست ز سود آمد و زیان اسیری لاهیجی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۴۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/91276