خدا راای صبا از من دعائی ببر پیش جفاجو بیوفائی بگو با عاشق مهجور زارت چنین بی رحم و ناپروا چرائی بگفت و گوی بدگویان حاسد چرا بیگانه گشتی ز آشنائی ترا آرام بی ما هست، لیکن مرا بی تو قراری نیست جائی شدم لایعقل از حیرت که دایم در آغوش منی و ز من جدائی چو پیدا گشت نام عشق و عاشق نیم یکدم بعشقت بی بلائی اسیری او سر وصلت ندارد ازآن در دست هجران مبتلائی اسیری لاهیجی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۸۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/91315