دوش اندر بزم وصل یار بودم تا بروز شب همه شب مست آن دیدار بودم تا بروز بی رقیب و مدعی در گلشن عیش و طرب هم نشین با آن گل بی خار بودم تا بروز گه گهی در خواب مستی بیخود و گاهی دگر در هوای روی او بیدار بودم تا بروز با خیال چشم مخمورش چو رند می پرست یکدودم مست و دمی هشیار بودم تا بروز دل پی دلبر برفت و باز آمد دلبرم دور از آن مه بی دل و دلدار بودم تا بروز شب ز فکر زلف او جان بود اندر پیچ و تاب وز رخ او غرقه در انوار بودم تا بروز بی اسیری فارغ از اغیار و طعن مدعی در تماشای جمال یار بودم تا بروز اسیری لاهیجی : دیوان اشعار : ملحقات : شمارهٔ ۱۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/91423