و از آن جمله نَفْس است. نفس اندر لغت وجود چیزی بود و نزدیک این قوم مراد از اطلاق نفس نه وجودست و نه قالب کی نهاده اند بلکه مراد بنفس آنست کی معلول بود از اوصاف بنده و نکوهیده بود از افعال و اخلاق او، پس معلولات از اوصاف بنده بر دو گونه بود یکی کسب او بود چون معصیت و مخالفت دوم خویهای دنی که اندر نفس خویش نکوهیده است چون بنده معالجت کند و مجاهدت نماید آن اخلاق دنی و نکوهیده از وی دور شود در مستمرّ عادت. قسم اول از احکام نفس آنچ نهی کرده اند ازان، نهی تحریم است یا نهی تنزیه و قسم دیگر خویهاء بدست و حدّش اینست برجمله، و تفضیل آن چون کبر بود و خشم و حسد و کین و خوی بد و احتمال ناکردن و آنچه بدین ماند از اخلاق نکوهیده و از احکام نفس صعبترین آنست کی پندارد که چیزی ازین یا آنچه او را هست باستحقاق قدرت است و بدین است که این معنی از شرک خفی شمرده اند و معالجت اخلاق در ترک نفس و کسر آن تمامتر از گرسنگی و تشنگی کشیدنست و سفر و کارهای دیگر از مجاهدتها که قوت را کم کند و اگرچه آن از جملۀ ترک نفس بود. و محتمل کی این نفس چیزی بود لطیف اندر قالب کی آن محلّ خویها ناپسندیده بود همچنانک روح لطیفه ایست درین قالب که آن محلّ اخلاق پسندیده است و آن جمله مسخّر بود یکدیگر را، جمع آن یک مردم بود. و نفس و روح از اجسام لطیف اند اندر صورتها، همچون فریشتگان و دیوان بصفت لطافت و چون صحیح است کی چشم محلّ دیدنست و گوش محلّ شنیدنست و بینی محلّ بوئیدن و دهان محلّ چشیدن و سمیع و بصیر و ذائق و شامّ این جمله است. همچنین محلّ اوصاف نکوهیده نفس بود و نفس جزوی بود ازین جمله و دل جزوی بود ازین جمله و حکم و نام با جمله گردد. ابوعلی عثمانی : برگردان رسالهٔ قشیریه : باب سوم : بخش ۲۶ - نَفْس گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/91779