چشم تو برانداخت به می، خانه ی ما را بگشود به رندی در میخانه ی ما را از دیده و دل چند خورم خون خود، آخر سنگی بزن این ساغر و پیمانه ی ما را گر بگذری ای باد بدان زلف چو زنجیر زنهار بپرسی دل دیوانه ی ما را هر شب من و اندوه تو و گوشه ی محنت کاقبال نداند ره کاشانه ی ما را آن بخت نداریم که یک شب مه رویت روشن کند این کلبه ی ویرانه ی ما را حقا که به افسون دگرش خواب نیاید هر کس که شبی بشنود افسانه ی ما را از تاب غمت سوخت به حسرت دل شاهی ای شمع تو آتش زده پروانه ی ما را امیرشاهی سبزواری : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/91929