تلخ است بی تو صبر، دل غم فزوده را نتوان چشید داروی نا آزموده را ای ناله همدمی کن و از آب چشم من بیدار ساز دیده ی بخت غنوده را دل شد رمیده ی سر زلف تو، وز کمند نتوان به کوی عقل کشید آن ربوده را با باغبان مگو که دل غنچه خون چراست خواندن نمی توان ورق ناگشوده را مشاطه زلف یار به انگشت می کشد زان رو که نسبتی به قلم هست دوده را ناگفته از دهان تو رمزی مرا مکش نتوان قصاص کرد گناه نبوده را شاهی خیال خاص بگو از دهان دوست چون نیست لذتی سخنان شنوده را امیرشاهی سبزواری : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/91932