بی لبت هر دم ز چشم درفشان خون میرود پاره های دل ز راه دیده بیرون میرود یکشب ای شمع بتان، در کنج تاریک من آی تا ببینی حال تنها ماندگان چون میرود خون که از زخمی رود، داغش نهی باز ایستد دل که صد جا داغ کردم، همچنان خون میرود باغبان از گفتگوی غنچه گو لب بسته دار بلبلان را چون سخن زان لعل میگون میرود گفته ای: فریاد شاهی کم نگشت از کوی ما آری آری، دل بکار عشق اکنون میرود امیرشاهی سبزواری : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۸۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/92010