هرکس گرفته دامن سرو بلند خویش
مائیم و گوشه ای و دل دردمند خویش
زاهد به کوی عافیتم مینمود راه
روی تو دید، گشت پشیمان ز پند خویش
تا نیشکر شکسته نشد کام از او نیافت
در وی کسی رسد که بر آید ز بند خویش
در راه انتظار تو چشمم سفید شد
آخر غباری از ره سم سمند خویش
شاهی ز غلام تست، ز کوی خودش مران
خنجر مکش بر آهوی سر در کمند خویش
امیرشاهی سبزواری : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۱۰
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/92031