خوش آن شب کان مه رخسار و زلف پر شکن دیدم بهار عارضش را سبزه بر گرد سمن دیدم بر این جان بلاکش، کس نکردست آنچه من کردم از این چشم سیه رو، کس مبیناد آنچه من دیدم غبار کوی او را میشنیدم کحل بینایی بحمدالله نمردم تا بچشم خویشتن دیدم نیامد خوشگوارم شربت عیشی در این مجلس که چون گل عاقبت بگریستم چندانکه خندیدم مگو: شاهی غم دل با دهان او چرا گفتی نیاز خویش کردم عرضه، چون جای سخن دیدم امیرشاهی سبزواری : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۲۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/92042