من از خاک درت رفتم، متاعم را بغارت ده گرانی بردم از کویت، رقیبان را بشارت ده مرا از سیل محنت خانه ویران گشت در کویت زمانه گو اساس خصم را ساز عمارت ده بیغما برد چشم کافرت ملک دل و دین ها که گفت آن ترک تیرانداز را تعلیم غارت ده؟ به تعظیم وصالش چون نگشتی سرفراز، ای دل به عجز و نامرادی روی در کنج حقارت ده سر فریاد بلبل نیست آن گلبرگ رعنا را چه سود این گفتگو شاهی، برو ترک عبارت ده امیرشاهی سبزواری : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۵۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/92076